سروناز

اشعارکریم لقمانی

سروناز

اشعارکریم لقمانی

این قاپ لعنتی

 

ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 28 مرداد 1389 به شماره سریال 77917 در سایت شعرنو

تقدیم به دوست بسیارارزشمندم استاد محمد ترکمان عزیز

******

بی قاپ هم این زندگی ما قمار بود

قاپ انداختن ماهم یک انتحار بود

مارابگوبازی بی قاب باخته را

لیلاج هم که بودقاب برما سواربود

ما بازی بُرده به دشمن سپرده ایم

دشمن ببین،که اوهمیشه سهاربود

هرلحظه او نشسته بوددرکمین ما

چون برشکست ما دلش بی قراربود

هرگاه زکاراو ما خسته می شدیم

معتادما شده بودوهمیشه خماربود

ما مست باده واوشا د وانتظار

غافل که اوچوددکارش شکار بود

هرروزِما همه تاریک ودرسکوت

این قاب لعنتی ببین،برایش بهار بود

هرروزوشب خزان بودوبرگ ریز

ای کاش یک شب ما هم بهار بود

s@rv

زیرپا را بین

 ثبت شده در تاریخ جمعه 22 مرداد 1389 به شماره سریال 77286 در سایت شعرنو 

*****

من شدم صیادکویت تاتورا رامت کنم

روزوشب باشم کنارت خنده درکامت کنم

چون ندانستم توصیادی مرا دامت کنی

حال من هستم اسیرودست به دامانت کنم

تاب گیسویت مرا مست وگرفتارتوکرد

چشم شهلایت اسیرم کردودردام توکرد

من که حیرانم ازاین ابرودر سیمای تو

آن لب شیرین سخن آخر مرارام توکرد

گوشوارگوش توگشتم که همراهت شوم

هرکجا هستی غلام کوچه بازارت شوم

من نشستم کام گیرم ازلب مستانه ات

خود ندانستم که درراهت گرفتارت شوم

من به امیدوصالت مست وشیدایت شدم

بوسه گیرم ازلبانت روزوشب خامت شدم

دست بردم تا بگیرم گوشه ی دامان تو

چون گلی خشکیده له درزیرپاهایت شدم

من که حیران دوساق وگام هایت گشته ام

می نخورده مست ومدهوش نگاهت گشته ام

عشوه کم کن ناز مفروش گوشه چشمی نما

زیرپا را بین که خاک زیر پایت گشته ام

s@rv

زمان زاری نیست

 

ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 21 مرداد 1389 به شماره سریال 77184 در سایت شعرنو 

*********

من آشیانه ندارم تورا خیالی نیست؟

همیشه شکستم دگرکه راهی نیست

کسی که نداند چه آمده برسرمن

توئی که بدانی ،دگرسئوالی نیست؟

نه عشق نه امیدی نه راه فراری

منم که اسیرم توراکه کاری نیست

همیشه بسوزم من، برای قطره آبی

چگونه نشینم که چشمه ساری نیست

نه شاخه نه برگی خزان شده حالم

چراکه بمانم، دگر بهاری نیست

خیال تو این بود که دربه درگردم؟

کجا روم امشب، مرا نگاری نیست

تو مست غروری منم که  درماندم

اگر که بمانم به پای توخاری نیست

چرا که توغمگین کنار من باشی؟

منم که گرفتار،که روزگاری نیست

ززخم زبانها چه بی قرار هستی

بگوفقیرم من،که شرمساری نیست

چوشب رسدازراه چوشمع میسوزم

چه گویمت ازغم که شرح ِحالی نیست

مچاله شدم من دراین زمان دورنگی

زمانِ رفتن من شدوقبر خالی نیست

کنون که رفتنِ من شد چرا توگریانی ؟

مگرکه ندانی تو، زمان زاری نیست

s@rv

تنها نامی ویادی

 

درانتظار دیدن رویت نشسته ام

ای کاش میدانستی انتظارچیست

امشب چراغ خانه خاموش است

امشب دلم پریشان است

امشب لحظه هایم پایانی نیست

هرلحظه برایم زمان طولانیست

امشب خموش و ساکت درساحل خیال آرمیده ام

وبرعمق دورها مینگرم

چشمم درانتظار تست

قلبم اسیرراه توست

وقتی صدای خش وخش برگها میشنوم

گویم صدای گامهای آرام توست

که نرم نرمک بسویم میخرامی

اما نه این صدای اشک درختان است

که زمین را میپوشاند

وشاخه ها که برریزش  برگ برگ رگهاشان نظاره میکنند

و آن باد خشمگین که بر دامن خشکیده شان تازیانه  میزند

چنانکه برپیکرمن ومن همچنان خسته  ودلتنگم

درخت درانتظار باران ومن درانتظار تو

تنها صدای شکستن شاخه ها مرا بخود میاورد

و باز فراموشی آنچه گذشت غیرازفراموشی تو

دراندیشه خیالم سایه تورا مینگرم

ا ما هرچه نزدیکتر میشود سرابی بیش نیست

ومن باز تشنه تو

درانتظاری سخت تر ازآخرین نفس ها ی عمرم

من درآخرین سکوت میمانم

چون توخواهی آمدمیدانم

همچون عروس دریاها

همچون فرشته های آسمان  بابال های پرکشیده

ا رام وسبک بال

با لبی خندان  اما چه دیر..!!!

تو باید تا افق اشک ماتم بریزی

ومرا درزیر برگهای خشکیده مدفون کنی

دوباره تنهاباز گردی چون دیگر انتظاری نیست

ومن تنها ی تنها برای همیشه میمانم ومیشنوم نغمه های ماتم تو

میدانم  دگرروزی ازاین دیار میگذری  واشکی دیگر

امانه جسمی .نه برگی نه شاخه ای درانتظار باران

تنها نامی ویادی که فراموشت شودآخر

s@rv

فقط امشب که مهمانم

 

ثبت شده در تاریخ سه شنبه 5 مرداد 1389 به شماره سریال 75715 در سایت شعرنو 

**** 

چراویران شده حالم همیشه اشک میبارم

که سیلاب است چشمانم چوابرآسمان زارم

شکستی قلب بیمارم که ازاین خانه بیزارم

ازاین دنیای پوشالی همیشه شکوه هادارم

چراعشقم نمی بینی کنارمن نمی شینی

برای این دل تنها همیشه سردوغمگینی

ازاین ظلم وجفای خودبگوآخرچه میبینی

توخواهی مردنم بینی ولی شادی نمیبینی

چرامن باخودم سردم طپش دارددلم ، دردم

که گشتی بی خبرازمن که تنهاباخودم گردم

مرادیگرمجالی نیست بگوباتوچه بد کردم

تماشاکن مرایک دم بسان یک گلِ زردم

نمی بینی پریشانم دراین دنیا چه حیرانم

هنوزم شادوخندانی ولی بی تونمی مانم

که بی توماندنم سخته،این راخوب میدانم

مگیردیگرتواشکم رافقط امشب که مهمانم

s@rv

دیروز .امروز . فردا

 

ثبت شده در تاریخ یکشنبه 27 تیر 1389 به شماره سریال 74776 در سایت شعرنو  

*****

روزی که رفت بی نام وبی نشانه رفت

گفتم که خاطرات تلخ هم بازمانه رفت

خوشحال چون که رفت آرامشی رسد

اما چه سودکه بی غصه ی شبانه رفت

هردم درانتظارکه فردای خوش تر است

بربام شام توشا دی واقبالِ بهتراست

دیوانه ای که به امید روزدگر شدی؟

شادی نبین درآن که غمهای بدتراست

فردا چومیرسدغم ودردی دگررسد

یک لحظه اشتیاق با خون جگررسد

جزبغض وغصه چه باشد وبال تو

هردم نشسته که روزت به سررسد

تا کی درانتظار فرداوروز دگر شوی

تا کی باغم وغصه هادگرهمسفر شوی

تاکی اسیرشراره ی ایماژ خودشوی

بهترروی که دانم ازاین هم بترشوی

S@RV

توبگوبرای این دل

 

ثبت شده در تاریخ چهار شنبه 26 خرداد 1389 به شماره سریال 72017 در سایت شعرنو 

*****

به خدا نمیتوانم که دراین دیار باشم

که دراین دیاربودن شب وروززارباشم

به چه کارآید این دل که نداردآشنائی؟

که گذشت آب ازسربه چه انتظار باشم

نشودکه من بمانم که نبودرنگ شادی

زچه رودگربمانم وهمیشه خوار باشم؟

گل خشک شورزارم دراین سرانشستم

که همیشه درگلستان چوبسان خارباشم

شب وروزمن خموشی نه امیدروزبهتر

به کدام روزنازم که چوشام تار باشم؟

درمیخانه چوبستند که نشدد وای دردم

که برای خوردن می همه شب خمارباشم

من خسته تن نشستم به امید بادوطوفان؟

که به شوق بادوباران دل بیقرارباشم

همه پائیزوزمستان که نبودفصل شادی

چه نیازکه انتظاری به شب بهارباشم؟

دل دیوانه ترازمن که نبود بین دلها

توبگوبرای این دل به چه سازگارباشم؟

s@rv

ازبرادرمرده هم بدتر؟

 

ثبت شده در تاریخ جمعه 25 تیر 1389 به شماره سریال 74672 در سایت شعرنو  

****

به اشکم گفتم ای دیوانه کم برمن ببارآخر

نداری جای باریدن به جز این گونه هابهتر؟

نمی بینم دراینجامن که ابری آسمان باشد

شدی ازسیل ویرانگر به چشم من دگربدتر؟

نه آرامش مراباشدزکارتونه فریادم اثردارد

زدست تو چرا بایدهمیشه من زنم برسر؟

قفس بسته نباشد راه دراین آشیان من

مرابس کن که ازدستت شدم دیوانه من آخر

شوی شرمنده ازاین حال زاروناتوان من

اگراشکت فزون گردد کنی این دیده گانم تر

فغان ازشکوه های توامان ازناله های تو

شدی امشب برایم ازبرادرمرده هم بدتر؟

غم وغصه همیشه درمیان واژه های من

بیا امشب مرابس کن دگرزاری بکن کمتر

مگر این دیدگان من شده بازیچه های تو؟

که بندم هردوآنهارا نبینی رنگشان دیگر

s@rv