امشب که بابا برگشت خونه
بازهم قناریها براش آواز میخونه
منتظرند بابا بهشون اب بده ودونه
بابا غم میگیردش وقتی قناری میخونه
آخه دست بابا بازم خالیه
شکم بچه هم حالی به حالیه
مادری نیست که غم شون و بخوره
دستی به سروصورتشون بکشه غصه شون بخوره
اونا ازیه طرف غم بی مادری دارن
ازاین طرف هم دردشکم خالی دارن
امروزم باز بابا بیکار بوده
برای یه پول سیاه تو خیابونا انتظار بوده
بابا دیگه خسته شده . بابا دل شکسته شده
میشینه یک گوشه ماتم میگیره
کوچیکه براش بهونه میاره
بابا ازغصه نگاهش میکنه
از ته دل واسه او تنها یه آهی میکشه
آخه اون بچه به امید نونه
غصه خوردن برای اون نون نمیشه
بابا دستی به سروروش میکشه
بازم ازخونه بیرون میزنه
شاید این آخرشب لقمه نونی ببینه
توی این ظرفهای آشغالی که گوشه خیابونه
s@rv
سلام. وبلاگت قشنگه. به کلبه خرابه ی منم سر بزن. نظری هم بذاری بد نیست.
ممنون. فعلا خدانگهدار
سلام
وای چه شعری برام گفتی اینبار
چقدر تو به من لطف داری
ممنون که وبلاگم سرزدی
حضور تو باعث افتخار منه
خیلی ماهی
ممنونم
سلام کریم عزیز
واقعا ممنونم از لطفت
ولی من نطرم اینا نبودن
اگه اجازه بدی من اون شعرایی و که خیلی به دلم نشسته رو بذارم
البته همه خوبی ولی بعضی از شعرات واقعا به دل من نشسته
ممنون میشم اجازه بدی اونارو بذارم
مرسی
سلام آقا کریم
من هم ازدرد بی مادری رنج میبرم . خوشا به سعادت آن دوستی که این شعر دلنشین رو براشون گفتین و این تصویر زیبائی که همه چیز درش نهفته است